در حریم خلوت تنهاییم تنهاترین اندیشه ای

خستــــــــه ام ،خستــــــــــــه از تکــــــــــرار خستگیـــــــــــم ...♥♥♥افسون♥♥♥

در حریم خلوت تنهاییم تنهاترین اندیشه ای

خستــــــــه ام ،خستــــــــــــه از تکــــــــــرار خستگیـــــــــــم ...♥♥♥افسون♥♥♥

خوش اومدی




سلام

خوشحال میشم نظرتونو در مورد وبلاگم بدونم

    

متنهای عاشقانه

              
 


                     متن های عاشقانه از مهدی لقمانی



                               مشاهده در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...

عشق



خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم…

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد…
خسته شدم بس که تنها دویدم…
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن…
می خواهم با تو گریه کنم …
خسته شدم بس که…
تنها گریه کردم…
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم…

خسته شدم بس که تنها ایستادم



از افسانه


فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی:

اینکه سالمی یا مریضی.

اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛

اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی:

اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.

اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛

اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی:

اینکه به بهشت بری یا به جهنم.

اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛

ولی اگه به جهنم بری،

اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!

پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!

امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی



دوست داستن





وقتی خالصانه دوستش داری


به حرمت احساس خودت

بگذار او هم علاقه ات را بداند ...

وقتی با خودت میگویی : میترسم ...

یعنی هنوز " غرورت" را بیشتر از او دوست می داری

پس توقع نداشته باش او هم احساست را باور کند ...

تو هنوز نمیدانی قیمت ابراز عشق بیشتر از حفظ غرور است

هنوز نمیدانی دوست داشتن و عشق

حرمت دارد ....

عشق وقتی زیباست

که از دل تو بر زبانت جاری شود ...

حتی اگر جواب رد بشنوی

حتی اگر به نفع تو تمام نشود

تو به حرمت " احساس خودت "

بگذار بداند ...

شاید او هم سر کرنش فرود آورد

نزد احساس پاک تو ...

چه میدانی !

شاید او عاشق تر بود ...



مینویسم

    


مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.


از مهدی لقمانی


 http://daftareshghe.com



کپی از متن تنها با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است


رهگذر


آنکس که می گفت دوستم دارد

عاشقی نبودکه به شوق من آمده باشد

رهگذری بودکه روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت

صدای خش خش برگها همان آوازی بود

که من گمان می کردم می گوید:دوستم دارد