صدایت میکنم،با من بیا تا آخر رویا
بگو با من تو شعری نو،بخوان یک قصه زیبا
میان شعر و احساسم سرایی نو تو برپا کن
بمان آنجا که می آیم،بمان ای غنچه تنها
نگاهم را به لبخندی شکوفا کن که بی خوابم
که بی خوابم من امشبها و هر شبها و هر شبها
و هر شب با صدای تو سراسر غرق این عشقم
صدایت شور شیرین است،صدایت مست و بی همتا
همه شب با تو خوابیدم،در آن خنده ترا دیدم
بخندانم،بخوابانم،بمیرانم دلِ شیدا
هوایم را پریشان کن،چونان مجنون دیوانه
که از دستت گریزانم به کوه و دره و دریا
سرانجام دلم این است،به مهرت زندگی کردن
و یا عاشق ترین بودن،بدون ترس از فردا
از: احسان