دوستای گلم سلام
خوبین؟
امروز یه اتفاق افتاد میخوام تعریف کنم براتون
برا من خیلی ترسناک بود
صبح با صدا بچه ها از خواب بیدار شدم زلزله اومده بود سریع بلند شدم هنوز داشت میلرزید همه
جا ،با جیغ و داد پریدم بیرون
منو در حال فرار تصور کنین (نخندین بهما)
گفتم الان خونه خراب میشه رو سرم
بعد یکی داداشم هنوز تو اتاق بود ولی باز اومد بیرونا از اتاق
ولی اون یکی داداشم نه نیومد فک کنم خواب بود یا حوصلش نشده بود فرار کنه
خیلی ترسیدم شاید تو زندگیم تا این حد نترسیده بودم قلبم داشت میزد بیرون
همینجور تند تند قلبم میزد که اشکم در اومد و گریه کردم
آخه خیلی ترسیده بودم
مامانم اسم یه دارو گیاهی آورد که جوش بدم بخورم راستش حوصلم نشد
بعد دیگه مامانم گفت نماز بخونیم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم
بعدشم که چند سوره از قرآن
دلم آروم نداشت گفتم قرآن و بذارم پیشم بخوابم تا آروم شم قرآن و گرفتم تو
بغلم و صلوات میفرستادم، مامانم میگفت هر چی خدا بخواد همون میشه،
دیگه خوابم برد
بعد که بیدار شدم از خواب مامانم برام دارو جوش دادو منم خوردم
بیچاره اونایی که تو زلزله بم بودن چی کشیدن
خلاصه مردیم از ترس
ولی بخیر گذشت بازم هستم در خدمتتون.
من فک میکنم این یه اشاره از طرف خدا بود که بیشتر به کارامون فک کنیم یا
(بیشتر به کارام فک کنم)
خدایا شکرت ....
اینو الان گرفتم :یعنی بعد از اینکه این آپ رو گذاشتم ،هم اخبار گفت هم از وبلاگ همشهریم گرفتم حدود ساعت 9 شب ...
حوالی ساعت شش و نیم صبح....
خوشبختانه این زمین لزره تلفاتی در بر نداشت.
سوختم
باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه آه باران، من وجودم آتش است
پس بزن شاید تو خاموشم کنی...
" میوه"
جار زد ، روح طراوت ، در باغ:
ریشه ها ، تیشه شوید !
کاج بی میوه
که آبش دادم
گیسوی سبزش را
شانه زدم
عاقبت میوهً نارنجک داد.
از بهمن رافعی
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا علیه اسلام مبارکباد.
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟
بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند
گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟
من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟
انشالله امشب همه حاجت روا بشن
کدامین چشمه سمی شد که آب از آب میترسد
که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری آنچنان بر هم
مژه از چشم، چشم از پلک وپلک از خواب می ترسد
*******************************************************
شعر بالا ناقص بود من نمیدونستم (رامیدا یکی از بازدیدکننده های خوبم )بهم گفت
کاملشو از استاد بهمن رافعی ازاین وبلاگ گرفتم ( http://moarek1.blogfa.com)
کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب میترسد
و حتا ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد ؟
کدامین وحشتِ وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
فغان زین شهر ِ کج باور ، که حتا نکته آموزَش
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ، ز سازی بر نمیخیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب میترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد ؟
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند
گرگهایی که لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشق را همه با دور کمر میسنجند
خب طبیعی ست که یک روزه به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
سخت است
هنگام وداع
آنگاه که در میابی
چشمانی که در حال عبورند
پاره ای از وجود تو را
نیز با خود میبرند.